سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی

تمزها




 

اقسام  تفسیر به رای:
1 ـ تفسیر جاهلانه نسبت به اصل محتوا؛ یعنی مطلبی از آیه‌ای برداشت و بر آن تحمیل شود، در حالی که آن مطلب مطابق با برهان نیست و در این جهت فرقی نیست بین این که برهان مطلب فلسفی یا کلامی باشد یا تجربی و یا نقلی؛ زیرا برهان هر مطلب وابسته به سنخ آن مطلب و محتواست؛ اگر محتوا از معارف تجریدی بود، اثبات آن مضمونْ برهان فلسفی یاکلامی می‌طلبد و اگر محتوا از مسائل تجربی بود، اثبات آن شاهد آزمایشی و تجربه طلب می‌کند. چنانکه اگر از قصص و سیره‌های انبیا و اولیا (علیهم‌السلام) بود اثبات آن، سند معتبر نقلی می‌خواهد.

پس اگر مطلبی وابسته به یکی از رشته‌های عقلی یا نقلی بود و بدون دلیل، از آیه استظهار شد و بر آن تحمیل گشت، سپس آیه بر معنای تحمیلی حمل شد، چنین تفسیر جاهلانه‌ای تفسیر به رأی و ممنوع است و قرآن کریم در این باره به عنوان یکی از جوامع‌الکلم بدون اختصاص به مسئله تفسیر، راجع به منع قول بدون علم می‌فرماید: (ولا تَقْفُ ما لیس لک به علم إنّ السمع والبصر والفؤاد کلّ أولئک کان عنه مسئولا).(سوره إسراء، آیه 36)

2 ـ تفسیر جاهلانه نسبت به اراده جدّی متکلم و اسناد محتوا به او؛ یعنی مطلبی از آیه برداشت شود که آن مطلب از جهت اسناد به برهان مناسب خود اعم از عقلی، تجربی و نقلی صحیح و تامّ است، لیکن از جهت اراده جدّی متکلم و این که وی همین محتوا را از آیه اراده کرده، نیازمند به دلیل معتبر است و دلیلی که عهده‌دار صحت استناد محتوای مزبور به متکلم است یا عقلی است و یا نقلی؛ اگر دلیل عقلی تامّ بر استحاله یا بطلان معنای دیگر و عدم تناسب محتوای دیگر با پیام آیه اقامه نشد، یا دلیل نقلی معتبر بر اراده خصوص معنای مزبور از آیه مورد نظر، ارائه نشد، اسناد اراده جدی و حتمی خصوص مطلب معهود به متکلم از سنخ تفسیر به رأی مذموم است. وظیفه مفسّر در این حال، استناد احتمالی معنای مزبور به متکلم است؛ یعنی محتوای یاد شده را باید یکی از معانی احتمالی مراد متکلم بداند و بگوید: ممکن است متکلمْ این محتوا را اراده کرده باشد، نه این که بگوید حتماً همین را اراده کرده است، نه غیر آن را.

3 ـ تفسیر جاهلانه نسبت به اراده جدّی متکلم و اسناد اراده احتمالی به وی؛ یعنی مطلبی از آیه برداشت شود که با برهان مناسب با فنّ خود مطابق است، لیکن دلیل عقلی یا نقلی معتبر قائم است که متکلم در خصوص آیه محلّ بحث، حتماً آن را اراده نکرده، بلکه محتوای دیگری را اراده کرده است؛ که در این صورت نه تنها اسناد قطعی مطلب مزبور به متکلم نارواست و از قبیل تفسیر به رأی مذموم است، بلکه اسناد احتمالی آن به متکلم نیز از این قبیل خواهد بود؛ زیرا با قیام شاهد عقلی یا نقلی معتبر بر عدم اراده مطلب مزبور از طرف متکلم و اراده مطلب دیگر، نمی‌توان محتوای یاد شده را از معانی احتمالی آیه دانست.

به هر تقدیر، همه اینها از نظر قرآن کریم ممنوع است و دلیل قرآنی بر منع امور یاد شده، یکی آیه (... ألم یُؤخذ علیهم میثاق الکتاب أن لا یقولوا علی الله إلا الحق ودرسوا ما فیه والدار الاخرة خیر للذین یتقون أفلا تعقلون)(سورهاعراف، آیه 169) است؛ زیرا بر اساس این آیه، اسناد مطلب غیر عالمانه به خداوند روا نیست و عالمانه نبودن آن به دو قسم است: یکی آن که اصل مطلب مطابق علم نباشد؛ دیگر آن که گرچه اصل مطلب صحیح و علمی است، لیکن اسناد مطلب علمی به خداوند بدون شاهد باشد که روا نیست؛ زیرا گرچه خداوند هر چه می‌فرماید عالمانه و علمی است، اما در خصوص آیه محل بحث، آیا فلان مطلب علمی را اراده کرد، یا مطلب علمی دیگر را، نیازمند به دلیل جداگانه است. اگر دلیل بر حصر مطلب صحیح اقامه شد، فقط همان مطلب محصور به صورت معیّن به خداوند اسناد داده می‌شود وگرنه به صورت احتمال به خداوند مستند خواهد بود.

دلیل قرآنی دیگر بر منع اسناد چیزی به خداوند با عدم علم به استناد، آیه (أتقولون علی الله ما لا تعلمون)(سوره اعراف، آیه 28؛ سوره یونس، آیه 68.)است؛ زیرا چیزی را که معلوم نیست خداوند گفته باشد، نمی‌توان به ذات اقدس وی اسناد داد، هر چند آن مطلب در جای خود صحیح باشد، ولی اثبات اراده جدّی خداوند نسبت به آن مطلب معیّن از آیه محلّ بحث، نیازمند به دلیل است و بدون دلیل نمی‌توان چیزی را به خداوند اسناد داد.

البته اگر آن مطلب باطل باشد، نظیر شرک و بت‌پرستی، اسناد آن به خداوند افترای مهم و "ظلم أفْحَش" است و اگر اصل مطلب درست باشد و در خصوص آیه محلّ بحث بدون دلیل به خداوند اسناد داده شود "ظلم فاحش" خواهد بود. تنها موردی که می‌توان به خداوند اسناد داد آن است که اصل مطلب فی نفسه، صحیح باشد و استناد صدور آن به خداوند نیز احراز شده باشد.
4 ـ تفسیر و نسبت غافلانه به اراده جدّی متکلّم در صورتی که اصل مطلبِ برداشت شده از آیه محل بحث صحیح باشد و متکلم نیز همان مطلبِ درست را اراده کرده باشد، لیکن مفسِّرْ راهی برای اثبات اراده متکلم نداشته باشد و یا آن را نپیموده باشد؛ که در این صورت با این که حُسْنِ فعلی محفوظ است، لیکن حُسْنِ فاعلی محفوظ نیست؛ زیرا مفسِّر بدون تحقیق از صحّت استناد مطلب مزبور به متکلم، آن را به وی نسبت داده است و این کار دوم روا نبود؛ گرچه کار اول یعنی اصل استنباط مطلبِ معهودْ از آیه محلّ بحث درست بوده است. از این جا می‌توان گفت: مفسِّر دو کار انجام داد که اوّلی واجدِ حُسن بود و دومی فاقد حُسن؛ زیرا کار دوم گرچه تصادفاً مطابق با واقع شد، لیکن مفسِّر در این کار، برهانی فراهم نکرد و بدون بینش حرکت کرد. او گرچه بدون تصادم به مقصد رسید، لیکن از توبیخ تجرّی و سرزنش سرکشی مصون نیست.

5 ـ تفسیر غافلانه نسبت به اصل محتوا در صورتی که هم آن مطلب معهودْ فی نفسه صحیح باشد و هم آن محتوای صحیح را متکلم اراده کرده باشد، لیکن مفسِّر مزبور نه تنها درباره صحت صدور و استنادِ مطلبِ معیّن به متکلم تحقیقی نکرده، بلکه در صحت اصل مطلب نیز هیچ‌گونه تحقیقی نکرده است و صرفاً به تخمین خود هم آیه را معنا کرده و هم معنای تخمینی خود را به متکلم اسناد داده است.

چنین تجرّی و بی‌باکی نیز می‌تواند مشمول تفسیر به رأی باشد که شاهد بی‌مبالاتی مُفَسِّر و محرومیّت وی از قِماط احتیاط و از حِزام حزم لازم است؛ زیرا چنین مُفَسِّری هم در استنباط مطلب از آیه، به رأی خود بسنده می‌کند و به ادلّه آن نمی‌پردازد و هم در اسناد محتوای آن به متکلم به پندار خویش مراجعه می‌کند، نه به شواهد عقلی یا نقلی؛ پس او رأی‌پسند است و بدون علم سخن می‌گوید؛ خواه مطابق با واقع قرار بگیرد و خواه نگیرد و در این بی‌مبالاتی بین اصل استنباط مطلب از آیه و بین اسناد آن به متکلم فرقی قائل نیست. پس او به رأی خود تفسیر می‌کند، نه به دلیل و به رأی خویش اسناد می‌دهد، نه به شاهد، و اطلاق دلیلِ "مَنْ فسّر القرآن برأیه..."(بحار، ج 89، ص 110) یا اطلاق دلیلِ "من قال فى القرآن بغیر علم... من تکلم فى القرآن برأیه"(همان، ص 111) از برخی جهات شامل صورتهای یاد شده خواهد شد.

تسنیم، ج 1، ص 180.



موضوع :


  

نویسنده: بهزاد کاظمی – کارشناسی ارشد علوم قرآن وحدیث 

اهداف رفتاری:
انتظار می‌رود مخاطبان این مقاله پس از مطالعه آن بتوانند:

1- معنای اصحاب الیمین واصحاب شمال در آیات قرآن را ، به طور کامل بیان کنند.

2- ویژگیهای اصحاب یمین واصحاب شمال در آخرت،دنیا وهنگام مرگ را ازنظرآیات قرآن ، به طور نسبی بیان کنند.

3- مواهب و نعمتهاى اصحاب الیمین وکیفرهاى دردناک اصحاب شمال را ازمنظرآیات قرآن ، به طور نسبی بیان نمایند.

مقدمه

قرآن کریم، مردم را از نظر عاقبت به سه دسته تقسیم کرده است که مردم، سه صنف خواهند بود: دسته ای که قرآن آنها را اصحاب المیمنة یا اصحاب الیمین می نامد و دسته ای که آنها را اصحاب المشئمه یا اصحاب الشمال می نامد و دسته ای دیگرکه آنها را سابقون می نامد. از این سه دسته، تنها دو دسته اهل سعادتند؛ یعنی سابقون و اصحاب یمین، البته با تفاوتی که میان این دو دسته وجود دارد.

خداوند در سوره واقعه آیات 1 تا 10 می فرماید:

«إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ * لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ * خافِضَةٌ رافِعَةٌ * إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا * وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا * فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا * وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً * فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ * وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ؛
هنگامى که واقعه عظیم (قیامت) بر پا شود، هیچکس نمى تواند آن را انکار کند. گروهى را پائین مى آورد و گروهى را بالا مى برد. این در هنگامى است که زمین به شدت به لرزه در مى آید. و کوه ها در هم کوبیده مى شود. و به صورت غبار پراکنده در مى آید. و شما به سه گروه تقسیم خواهید شد. نخست اصحاب میمنه هستند، چه اصحاب میمنه اى؟ گروه دیگر اصحاب شومند، چه اصحاب شومى؟ و سومین گروه پیشگامان پیشگام!».

معنای یمین و شمال در قرآن

اصحاب الیمین اصطلاحی قرآنی به معنی «یاران سمت راست» در مقابل اصحاب شمال، به معنی «یاران سمت چپ» است. این اصطلاح در سوره واقعه دو بار به صورت «اصحاب المیمنه» و چهار بار به صورت «اصحاب الیمین» آمده است.

کلم? میمنة از ماد? «یمن» مقابل «شوم» است و معنایی برخلاف آن دارد یعنی أصحاب و دارندگان یمن و سعادت و در مقابل آنان أصحاب المشئمة هستند که اصحاب و دارندگان شقاوت و شئامتند.[ المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، 1374 ش. ج ،19 ص 188]

"أصحاب" جمع صاحب و به معنی ملازم است و اصحاب یمین؛ یعنی سعادتمندان و اهل میمنت و بر این معنی همان سخن متعارف مردم عرب زبان است که یمین را به سعادت و شِمال را به شومی و بدیمنی تعبیر می‌کنند. اصحاب یمین، مؤمنان درست کار در دنیا و دریافت کنندگان نام? عمل با دست راست در قیامت‌اند.

بسیاری از محدثین و اهل تفسیر، یمین و شمال را در آیات به معنای دست راست و دست چپ گرفته اند و گفته اند: مراد اینست که نامه عمل به دست راست بهشتیان و به دست چپ دوزخیان داده می شود.

در آیات قرآن کریم مسلماً مراد از یمین و شمال همان ناحیه سعادت و کامیابی، و ناحیه شقاوت و خسران و محرومیت است. و چون در لغت عرب به راست و یمین تقأل به امور خیرات و مبرات و سعادت و عافیت و رحمت می زنند و راست را به فال نیک می گیرند، و به چپ و شمال تشأم به امور کدورت آمیز و نکبت بار و ذلت آور می زنند و چپ را به فال بد می گیرند؛ بنابراین، یمین و شمال، کنایه از دو ناحیه سعادت و شقاوت استعمال شده است. یعنی نامه عمل از ناحیه سعادت و رحمت و عافیت و سلامت، و یا از ناحیه شقاوت و نکبت و مذلت به آنها می رسد.

ازامام باقر علیه السلام نقل شده است که فرمود:«ما و پیروانمان اصحاب یمین هستیم.»

تعبیرهای قرآن از اصحاب یمین واصحاب شمال:

1- ثُمَّ کَانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا هُمْ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ عَلَیْهِمْ نَارٌ مُّؤْصَدَةٌ (بلد/17تا20)،

سپس از کسانى باشد که ایمان آورده و یکدیگر را به شکیبایى و رحمت توصیه مى‏کنند! آنها «اصحاب الیمین»اند (که نامه اعمالشان را به دست راستشان مى‏دهند)! و کسانى که آیات ما را انکار کرده‏اند افرادى شومند (که نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى‏شود).بر آنها آتشى است فروبسته (که راه فرارى از آن نیست)!

 2- فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَابًا یَسِیرًا وَیَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ وَرَاء ظَهْرِهِ فَسَوْفَ یَدْعُو ثُبُورًا وَیَصْلَى سَعِیرًا إِنَّهُ کَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُورًا إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَّن یَحُورَ بَلَى إِنَّ رَبَّهُ کَانَ بِهِ بَصِیرًا. انشقاق/7تا 15
پس کسى که نامه اعمالش به دست راستش داده شود، بزودى حساب آسانى براى او مى‏شود، و خوشحال به اهل و خانواده‏اش بازمى‏گردد.و امّا کسى که نامه اعمالش به پشت سرش داده شود، بزودى فریاد مى‏زند واى بر من که هلاک شدم! و در شعله‏هاى سوزان آتش مى‏سوزد. چرا که او در میان خانواده‏اش پیوسته (از کفر و گناه خود) مسرور بود! او گمان مى‏کرد هرگز بازگشت نمى‏کند! آرى، پروردگارش نسبت به او بینا بود (و اعمالش را براى حساب ثبت کرد)!

فضائل و ویژگیهای اصحاب یمین در دنیا:

1- آزاد کردن برده از صفات پسندیده اصحاب یمین:

«فکُّ رَقَبةٍ» (بلد/ 13) «آزاد کردن بنده‌ای »

2- اطعام به یتیم خویشاوند یا به بینوای خاک نشین در روزهای سخت وقحطی از خصوصیات أصحاب یمین:

«أوْ إطعامٌ فی یومٍ ذی مَسْغَبَةٍ، یَتیماً ذا مَقرَبَةٍ أوْ مِسکیناً ذا مَترَبَةٍ» (بلد/ 14 – 16)
«یا غذا دادن در روز گرسنگی، یتیمی از خویشاوندان، یا مستمندی خاک نشین را »

3- ایمان و توصیه به صبر:

«ثمّ کانَ مِنَ الّذینَ آمَنُوا وتَواصَوا بِالصَبْرِ...» (بلد/ 17)
«سپس از کسانی باشند که ایمان آورده و یکدیگر را به شکیبایی توصیه می‌کنند...»

4- توصیه به مهربانی:

«وَ تَواصَوا بالمَرحَمَةٍ» (بلد/ 17)
«یکدیگر را به رحمت توصیه می‌کنند »

5- یقین به حسابرسی اعمال در قیامت:

«فَأَمّا مَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِِیَمینِه فَیَقُولُ هاءُمُ اقْرَئوا کِتابَیهِ إنّی ظَنَنْتُ أنّی مُلاقٍ حِسابِیَه فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَّاضِیَةٍ فِی جَنَّةٍ عَالِیَةٍ قُطُوفُهَا دَانِیَةٌ کُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخَالِیَةِ »(حاقه/ 19 تا24)

«پس کسی که نام? ‌اعمالش را به دست راستش دهند (از شدت شادی و مباهات) فریاد می‌زند که: (ای اهل شر!) نامه اعمال مرا بگیرید و بخوانید! من یقین داشتم که (قیامتی در کار است و) به حساب اعمالم می‌رسم! او در یک زندگى (کاملاً) رضایتبخش قرار خواهد داشت، در بهشتى عالى، که میوه هایش در دسترس است! (و به آنان گفته مى‏شود:) بخورید و بیاشامید گوارا در برابر اعمالى که در ایّام گذشته انجام دادید!»

أصحاب یمین در هنگام مرگ:

اصحاب یمین هنگامی که در آستانه مرگ قرار می‌گیرند، فرشتگان قبض روح، سلام یارانشان را به آنان می‌رسانند.[ تفسیر نمونه، ج 23 ص 281 – 283]
«وأمّا إنْ کانَ مِنْ أصحابِ الیَمین فسَلام لَکَ مِنْ أصحابِ الیَمین » (واقعه/ 90 و 91)
«امّا اگر (محتضر) از اصحاب یمین باشد ( به او گفته می‌شود) سلام بر تو از سوی دوستانت که از أصحاب یمینید »

امام صادق (ع) در ذیل آیات فوق فرموده است:
«هم شیعَتُنا ومُحِبّونا »
«آنان شیعیان و دوستداران ما هستند » [بحرانی، سید هاشم؛ البرهان فی تفسیر القرآن، بنیاد بعثت، تهران، 1416 ق، ج 5، ص 276]

ویژگیهای أصحاب یمین در آخرت:

1- داده شدن نامه اعمال به دست راست أصحاب یمین:

«یَومَ نَدْعُوا کُلَّ اُناسٍ بإمامِهِمْ فَمَنْ اوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَاُولئکَ یَقرَئونَ کِتابَهُمْ و لا یُظْلمُونَ فَتیلاً »
«(به یاد آورید) روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان می‌خوانیم، کسانی که نامه عملشان به دست راستشان داده شود آن را (با شادی و سرور) می‌خوانند و به قدر رشته شکاف هسته خرمایی به آنان ستم نمی‌شود.»

2- بازگشت شادمانه اصحاب یمین به سوی اهل خویش در قیامت پس ازحسابرسی آسان:

«فَأمّا مَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینه فَسوفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسیراً وَ یَنقَلِبُ إلی أهْله مسروراً » (انشقاق/ 7 و 8)
«پس کسی که نامه اعمالش به دست راستش داده شود بزودی حساب آسانی برای او می‌شود و خوشحال به اهل و خانواده‌اش باز می‌گردد »

3- زندگی رضایت بخش:

«فَأمّا مَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِه...فَهُوَ فی عیشةٍ راضیةٍ » (حاقة 19-21)
«پس آن که کارنامه او به دست راستش داده شود او در زندگانی پسندیده باشد »

4- بهشت عالی مرتبه:

«فی جنّةٍ عالیةٍ » (حاقه / 22)
«در بهشتی عالی »

5- غذای گوارا:
خوردنی و آشامیدنی گوارا و بدون آزار در بهشت، پاداش اعمال نیک دنیوی اصحاب یمین:
«کُلُوا و اشْرَبُوا هَنیئاً بِما اَسلَفتُم فی الاَیّامِ الخالیةِ » (حاقة/ 24)
«بخورید و بیاشامید، نوش و گوارا به پاداش آنچه در روزگار گذشته پیش فرستادید »

6- در دسترس بودن میوه‌های بهشتی برای اصحاب یمین:

«فی جَنّةٍ عالیةٍ، قُطُوفُها دانیةٌ »(حاقه/ 22 و 23)
«در بهشتی عالی که میوه‌هایش در دسترس است »

7-مصونیت اصحاب یمین از اسارت کردار:

اصحاب یمین از اسارت کردار خویش مصون و از بازخواست الهی در امانند:
«کُلُّ نفسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ إلّا أصحابَ الیمین» (مدثر/ 38 و 39)
«هر کسی در گرو اعمال خویش است مگر «اصحاب یمین»

مواهب و نعمتهاى اصحاب الیمین درآخرت:

در قرآن کریم برای اصحاب یمین نعمتهای زیر بیان شده است:

1. آنان در سایه درختان سدر می‌آسایند؛
2. در سایه درختان طلح (موز) که میوه‌اش خوشه خوشه روی هم چیده است؛
3. و در سایه‌ای کشیده و گسترده و پایدار؛
4. و در کنار آبشارها و میوه های فراوان که هرگز تمامی ندارد؛
5. و همسرانی بلندمرتبه. ما آنها را آفرینشی نو بخشیدیم و همه را دوشیزه قرار دادیم؛ زنانی که تنها به همسران خود عشق می‌ورزند و خوش‌زبان و فصیح و جوان هستند.

در آیات 27 تا 40 سوره واقعه به توصیف آنها می پردازد و می فرماید: « وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ * فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ * وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ * وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ * لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ * وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ * إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً * فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً * عُرُباً أَتْراباً * لِأَصْحابِ الْیَمِینِ * ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ * وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ؛

و اصحاب یمین، چه اصحاب یمینى؟ آنها در سایه درختان سدر بى خار قرار دارند. و در سایه درخت طلح پر برگ به سر مى برند (درختى است خوشرنگ و خوشبو). و سایه کشیده و گسترده. و در کنار آبشارها. و میوه هاى فراوانى. که هرگز قطع و ممنوع نمى شود. و همسرانى گرانقدر. ما آنها را آفرینش نوینى بخشیدیم. و همه را بکر قرار داده ایم. همسرانى که به همسرشان عشق مى ورزند و خوش زبان و فصیح و هم سن و سالند. اینها همه براى اصحاب یمین است. که گروهى از امتهاى نخستینند. و گروهى از امتهاى آخرین».

ویژگیهای اصحاب شمال از منظر آیات

وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِیهْ وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِیهْ یَا لَیْتَهَا کَانَتِ الْقَاضِیَةَ مَا أَغْنَى عَنِّی مَالِیهْ هَلَکَ عَنِّی سُلْطَانِیهْ خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکُوهُ إِنَّهُ کَانَ لَا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیمٌ وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ لَا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخَاطِؤُونَ . الحاقه/ 25 تا39

امّا کسى که نامه اعمالش را به دست چپش بدهند مى‏گوید: «اى کاش هرگز نامه اعمالم را به من نمى‏دادند و نمى‏دانستم حساب من چیست!اى کاش مرگم فرا مى‏رسید! مال و ثروتم هرگز مرا بى‏نیاز نکرد، قدرت من نیز از دست رفت!» او را بگیرید و دربند و زنجیرش کنید! سپس او را در دوزخ بیفکنید!بعد او را به زنجیرى که هفتاد ذراع است ببندید؛ چرا که او هرگز به خداوند بزرگ ایمان نمى‏آورد،و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشویق نمى‏نمود؛ از این رو امروز هم در اینجا یار مهربانى ندارد، و نه طعامى، جز از چرک و خون!غذایى که جز خطاکاران، آن را نمى‏خورند!
اصحاب شمال کسانی هستند که از آنها تعبیر به مکذبین و ضالین شده است. آنها افرادی هستند که مست عالم غرور شده و عمر خود را به استکبار و خودستایی گذرانیده و از معنویات و حقائق به کنار افتاده، اوقات خود را به تکذیب انبیا و اولیای خدا و تکذیب مبدأ و معاد و سرسری پنداشتن جهان هستی گذرانیده اند.

وَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِیمٍ وَتَصْلِیَةُ جَحِیمٍ واقعه/92تا94

امّا اگر او از تکذیب‏کنندگان گمراه باشد، آب جوشان دوزخ از او پذیرایى مى‏شوید! و سرنوشت او ورود در آتش جهنّم است،
آیات 41 تا 50 سوره واقعه به توصیف اصحاب شمال اصحاب شمال پرداخته و می فرماید: « وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ * فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ * وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ * لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ * إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ * وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ * وَ کانُوا یَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ * قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ * لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ؛ و اصحاب شمال چه اصحاب شمالى؟ (که نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى شود). آنها در میان بادهاى کشیده و آب سوزان قرار دارند. و در سایه دودهاى متراکم و آتش زا! سایه اى که نه خنک است و نه مفید. آنها پیش از این در عالم دنیا مست و مغرور نعمت بودند. و بر گناهان بزرگ اصرار داشتند. و مى گفتند: هنگامى که ما مردیم و خاک و استخوان شدیم آیا برانگیخته خواهیم شد؟ یا نیاکان نخستین ما؟ بگو اولین و آخرین، همگى در موعد روز معینى جمع مى شوند.



موضوع :


 

 قرآن مجید در آیات متعددی از مسائل مربوط به قوانین آفرینش و عالم طبیعت و کرات آسمانی و امثال آن ها سخن گفته است. قرآن در عصری از این حقایق و اسرار، پرده برداشته است که راهی به این گونه مسائل و مطالب نبود و کسی نمی توانست به این حقایق پی برد، مگر از راه وحی و اخبار غیبی. البته در آن تاریخ از دانشمندان یونانی و غیریونانی عده معدودی بودند که بر قسمتی از اسرار آفرینش دست یافته بودند و بر پاره ای از این دقایق علمی آگاهی داشتند ولی جزیرة العرب از این مسائل کاملاً به دور و بی اطلاع بود و در آن منطقه از این حقایق خبری نبود.
اما قسمتی از حقایق علمی که قرآن از آن ها پرده برداشته است و بیش تر علوم و دانش هایی که این کتاب آسمانی از چهارده قرن پیش برای بشر آورده است، آن چنان مهم و دقیق است که آن روز، نه در یونان و نه در سایر جاها کسی از آن ها مطلع نبود، بلکه پس از قرن ها با پیشرفت و ازدیاد علوم این دانستنی ها و اسرار کشف گردید.
نکته قابل توجه این که: آیات علمی قرآن در عین بیان حقیقت همیشه راه حزم و احتیاط را در پیش گرفته، مطالبی را که قابل درک و فهم آن دوران بود، به وضوح و صراحت بازگو نموده ولی مطالبی که قابل درک مردم آن عصر نبود، به اجمال و اشاره برگزار شده و درک و فهم کامل آن را به مردم اعصار آینده که با تجهیزات و ابزار فنی پیشرفته و اکتشافات و پیشرفت های علمی نائل خواهند شد، محول نموده است.
این قسمت از آیات که از اسرار آفرینش و از حقایق و دقایق جهان هستی سخن می گوید، فراوان است، اینک نمونه های چندی از آن ها را در این جا می آوریم:

1- قانون توازن در قرآن
(وَ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ مَوْزُونٍ.)‌ (1)
ما، در روی زمین از هر گیاهی، با توازن رویاندیم.
در این آیه به ترکیبات متناسب و متوازن نباتات که یکی از اسرار دقیق جهان آفرینش است، اشاره شده است.
این آیه دلالت دارد بر این که هر گیاه و علفی که در روی زمین سبز می شود و هر گل و لاله ای که در فصل بهار شکوفا می گردد، دارای وزن مخصوص و ترکیب خاصی است و قانون توازن دقیق و اندازه گیری حساب شده در آن ها حکومت دارد و اخیراً از نظر گیاه شناسی نیز ثابت گردیده که هر یک از انواع نباتات از اجزا و عناصر خاصی و به میزان و مقدار معینی ترکیب و تشکیل یافته است به طوری که اگر بعضی از اجزای آن کم یا زیاد می شد، از صورت آن نبات خاص خارج گردیده و نبات دیگری می شد.
و باز ثابت شده است که نسبت بعضی از این اجزا با بعضی دیگر به قدری دقیق است که با موازین و مقیاس های دقیق و مدرن روز که تاکنون در اختیار بشر قرار گرفته است، نمی توان مقدار آن را تحقیقاً تعیین و اندازه گیری نمود.

2- قانون تلقیح در قرآن
یکی دیگر از اسرار عجیبی که وحی الهی به آن اشاره نموده، موضوع تلقیح در علم نباتات است که اشجار و نباتات به وسیله ی بادها تلقیح و بارور می شوند و در اثر همان تلقیح است که نباتات تولید مثل نموده، میوه ها و گل ها به وجود می آید.
قرآن کریم در این مورد می گوید:
(وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ. )(2)
ما بادها را برای بارور ساختن [ابرها و گیاهان] فرستادیم.
مفسرین گذشته تلقیح را به اعتبار این که در لغت به معنای حمل نیز آمده است، به همان معنی گرفته، این آیه را چنین تفسیر نموده اند: بادها را فرستادیم تا ابرها را حمل کنند و حرکت دهند یا بادها را فرستادیم که باران را در لابه لای ابرها حمل نمایند.
ولی این گفتار در معنای آیه، صحیح به نظر نمی رسد زیرا اولاً: تذکر این نکته خیلی قابل توجه و حائز اهمیت نبوده و در خور شأن قرآن مجید نیست و ثانیاً: اصلاً بادها را حمل نمی کنند، بلکه آن ها را از نقطه ای به نقطه دیگر می رانند.
بنابراین، آیه ی مذکور یک هدف عالی تری را تعقیب و ما را به یک حقیقت جالب علمی که افکار گذشتگان از درک آن عاجز بود، رهبری می نماید؛ آن حقیقت این است که اشجار و نباتات نیز مانند حیوانات به عمل لقاح و به هم رسیدن دو ماده مخالف نیازمندند و بدون تلقیح نتیجه و ثمره ای نمی دهند، تولید مثل و تکثیر نوع نمی کنند.
عمل تلقیح گاهی به وسیله ی بادها انجام می پذیرد به طوری که در زردآلو، صنوبر، انار، پرتقال، پنبه، حبوبات و امثال آن ها تلقیح تنها به وسیله ی بادها انجام می شود، بدین صورت که کیسه های داخل شکوفه ها بعد از رسیدن، سرباز می کنند و گردی که میان آن هاست، به وسیله ی بادها بر چهره ی ماده گل ها افشانده می شود و عمل لقاح انجام می گیرد و ماده گل ها آبستن می شوند و برای به وجود آوردن نتایج و نباتات دیگر آمادگی پیدا می کنند.

3- قانون زوجیت در قرآن
باز قرآن مجید از یک حقیقت علمی دیگر چنین خبر می دهد که: سنت و قانون ازدواج و زوجیت اختصاص به حیوانات ندارد، بلکه در تمام انواع نباتات نیز این قانون حکم فرماست، آن جا که می گوید:
(وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ. )(3)
خداوند در زمین از همه ی میوه ها دو جفت آفرید.
(سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ یَعْلَمُونَ‌.) (4)
پاک و منزه است، خدایی که جفت ها را آفرید: جفت هایی از گیاهان و روییدنی ها، از وجود انسان ها و از آن چه انسان ها آن ها را نمی شناسند، آفرید.

4- حرکت زمین در قرآن
باز اسراری که قرآن کشف نموده، عبارت است، از حرکت زمین؛ خداوند در این مورد می فرماید:
(الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً. )(5)
آن چنان خدایی که زمین را برای شما گهواره قرار داد.
ملاحظه می کنید که این آیه شریفه چگونه با یک رمز جالب، به حرکت زمین اشاره می کند و مطلبی را که قرن ها پس از نزول قرآن برای بشر روشن شد، بیان می نماید و از کره ی زمین با لفظ «مهد» تعبیر می کند که برای اطفال کوچک و شیرخوار به کار می برند تا در اثر حرکت آرام آن، به خواب و استراحت بپردازند.
کره ی زمین نیز برای بشر حکم گهواره را دارد که در اثر حرکت وضعی و انتقالی اش حالت آرام بخشی برای ساکنین اش می بخشد و همان طوری که نتیجه ی تکان و حرکت گهواره، پرورش و استراحت اطفال است، نتیجه ی حرکت روزانه و سالانه زمین نیز پرورش انسان ها و پرورش تمام موجودات این جهان می باشد.
آری در این آیه ی شریفه به حرکت زمین یک اشاره ی زیبا و لطیفی گردیده است ولی این مطلب با وضوح و صراحت بیان نشده است زیرا این آیه در دورانی فرود آمده است که تمام مردم و دانشمندان آن دوران بر سکون و عدم حرکت زمین، عقیده داشتند و ثابت بودن کره زمین در میان آنان یکی از مطالب ضروری و غیرقابل تردید محسوب می شد.(6) قرآن به این مسئله علمی به طور اجمال و با ظرافت اشاره کرده تا آیندگان، کامل بفهمند.

5- قاره های ناشناخته در قرآن
یکی دیگر از اسراری که قرآن مجید چهارده قرن قبل پرده از روی آن برداشته وجود قاره ی دیگری است که قرن ها بعد از نزول این آیه شریفه کشف گردید که در این باره می گوید:
(رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ‌ )(7)
او پروردگار هر دو مشرق و پروردگار هر دو مغرب است.
این آیه چندین قرن، تمام اذهان و افکار مفسرین را به خود مشغول و متوجه ساخته بود که منظور از دو مشرق و دو مغرب چیست؟ بعضی از آنان می گفتند: مراد از دو مشرق و دو مغرب یکی مشرق و مغرب آفتاب و دیگری مشرق و مغرب ماه می باشد و بعضی دیگر این آیه را بر دو مشرق و مغرب تابستان و زمستان حمل می نمودند.
ولی ظاهراً این آیه به وجود یک قاره دیگر اشاره می کند که در سطح دیگر زمین قرار گرفته است و لازمه ی غروب آفتاب از قاره ی ما، طلوع و تابیدن آن بر همان قاره ی دیگر است.
(یَا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ.)‌ (8)
ای کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشینی بودی!
از این آیه استفاده می شود که فاصله ی بین دو مشرق دورترین فاصله و مسافتی می باشد که برای بشر محسوس است. بنابراین، ممکن نیست که منظور از دو مشرق و مغرب در آیه قبلی مشرق و مغرب آفتاب و ماه و یا مشرق و مغرب تابستان و زمستان باشد زیرا مسافت در میان این ها دورترین مسافت محسوس نیست، به ناچار باید منظور از مسافت دو مشرق که طولانی ترین مسافت باید باشد، همان مسافت میان مشرق و مغرب است زیرا مغرب قاره ی ما نسبت به طرف دیگر زمین مشرق نامیده می شود. در این صورت معنای آیه صحیح بوده، از وجود یک قاره ی دیگر که قرن ها بعد از نزول قرآن کشف گردیده است، خبر می دهد.
بنابراین، آیاتی که در آن ها لفظ مشرق و مغرب به طور مفرد ذکر شده، منظور نوع مشرق و مغرب است، مانند آیه ی شریفه(وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ)(9) و در آیاتی که کلمه مشرق و مغرب به صورت تثنیه (مشرقین) آمده است و آیاتی که در آن ها لفظ مشرق و مغرب به طور جمع( مشارق، مغارب) آمده است، منظور مشرق ها و مغرب های تمام شهرها و نقاط کره ی زمین می باشد که در اثر اختلاف افق ها تولید می گردد، بعداً هم به این مطلب اشاره خواهیم کرد.

6- کرویت زمین در قرآن
باز یکی دیگر از اسراری که قرآن مجید از روی آن پرده برداشته است، کروی بودن زمین می باشد؛ خداوند متعال می فرماید:
(وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا.)(10)
مشرق ها و مغرب های پربرکت زمین را به آن قوم مستضعف و ستم دیده واگذار کردیم.
(رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ‌.)(11)
او پروردگار آسمان ها و زمین و آن چه در میان آن هاست و پروردگار مشرق ها است.
(فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ.)‌ (12)
سوگند! به پروردگار مشرق ها و مغرب ها که ما تواناییم.
این سلسله آیات در عین این که بر متعدد بودن محل طلوع و تابش آفتاب و محل غروب آن دلالت می کند، بر کروی بودن زمین نیز اشاره دارد زیرا اگر زمین کروی باشد، طلوع کردن و تابیدن آفتاب بر هر جزئی از اجزای کره ی زمین مستلزم این است که از جزء دیگر آن غروب بکند و در این صورت تعدد مشرق ها و مغرب ها بدون هیچ گونه تکلف و زحمتی، روشن و واضح می گردد ولی در غیرکروی بودن زمین، تعدد مشرق ها و مغرب ها که از آیه استفاده می شود، قابل درک و مفهوم نیست.
اما قرطبی و برخی مفسرین، مشارق و مغارب را به مشرق ها و مغرب های آفتاب که با اختلاف روزهای سال تغییر می کند، تفسیر کرده، تعدد مشارق و مغارب را بدین گونه حل نموده اند.
ولی این تفسیر، خلاف ظاهر آیه بوده و قابل قبول نمی باشد زیرا که آفتاب در روزهای سال، مشارق و مغارب خاص و معینی ندارد تا مورد سوگند قرار گیرد، این است که باید منظور از مشارق و مغارب، مشرق ها و مغرب هایی باشد که در اثر حرکت و کرویت زمین و اختلاف افق ها، در نقاط مختلف زمین به وجود می آید.

روایاتی مربوط به کرویت زمین
چنان که گفته شد: آیات مشارق و مغارب همان طور که به تعدد مشارق و مغارب دلالت دارند، به کرویت زمین نیز دلالت می کنند زیرا که این دو مسئله تا حدی به همدیگر مربوط اند و این مطلب از احادیث و خطبه ها و همچنین از دعاهای معصومین نیز به روشنی استفاده می شود که نظر خواننده ی عزیز را در این جا به نمونه های چندی از این احادیث معطوف می داریم:
1- از امام صادق(علیه السّلام) نقل است که فرمود: در یکی از سفرها مردی با من همسفر گردید؛ او همیشه نماز مغرب را پس از تاریکی شب و نماز صبح را قبل از طلوع صبح در تاریکی آخر شب می خواند ولی من برخلاف او رفتار می کردم و نماز مغرب را در موقع غروب و نماز صبح را در موقع فجر به جا می آوردم. او به من گفت: « تو نیز به مانند من عمل کن زیرا آفتاب پیش از آن که از افق ما سر زند بر دیگران طلوع کرده است و آن گاه که از ما غروب می کند، هنوز در پاره ای از افق ها ناپدید نگردیده است.»
امام صادق(علیه السّلام) می فرماید: « من به وی گفتم که در طلوع و غروب آفتاب، هر قوم و ملتی باید از افق خود پیروی کند و طبق آن وظایف و مراسم مذهبی خویش را انجام دهد نه طبق افق دیگران.(13)
در این روایت، آن مرد به اختلاف و تعدد مشرق ها و مغرب ها که از کرویت زمین به وجود می آید. اشاره می کند و امام صادق(علیه السّلام) نیز در این باره گفتار وی را تصدیق می نماید، سپس حکم مسئله را بیان نموده و او را به رمز اشتباهش متوجه می سازد.
2- باز امام صادق(علیه السّلام) فرموده است: « تو باید در غروب و طلوع آفتاب از افق خود پیروی کنی.»
3- از امام سجاد(علیه السّلام) نقل گردیده است که در نیایش های صبحگاهی و شامگاهی خویش چنین می گفت: « خداوند برای هر یک از روز و شب حد و اندازه ای معین نموده است و هر یک از آن ها را در دیگری وارد می کند، در همان حال که دیگری را نیز در آن وارد نموده است.»(14)
امام سجاد با این بیان جالب می خواهد کرویت زمین را که موجب تداخل روز و شب و شب بر روز می شود روشن کند ولی چون این مطلب از فهم و درک مردم آن روز خارج بود و برای آنان قابل فهم و درک نبود، آن حضرت که دارای مقام امامت است و با مقتضای زمان، این حقیقت را با یک اشاره لطیف و با یک روش بلیغ و شیوا بیان فرموده که کوچک ترین اشکالی در افکار مردم آن عصر تولید نشود.
ممکن است، چنین تصور شود که منظور امام (علیه السّلام) از تداخل شب و روز کوتاه و بلند شدن آن هاست نه کرویت زمین ولی این تصور درست نیست، به دلیل این که امام اگر در این مقام بود که کوتاه شدن شب ها و بلند شدن روزها و یا عکس آن را که همه مردم درک می کنند، بیان کند؛ به همان جمله اولی اکتفا می فرمود که: «هر یک از شب و روز را در دیگری داخل می کند» و دیگر احتیاجی نبود که جمله دیگری نیز بیاورد و بگوید: « در همان حال که دیگری را نیز در آن وارد نموده است» چون این جمله، به ظاهر تکرار معنای جمله اولی است، بنابراین باید گفت: منظور امام از جمله دوم- که به صورت جمله حالیه در آمده است - این است که وارد ساختن شب در روز، درست در همان موقع است که روز در شب وارد شده است و این حالت در صورتی تحقق می یابد که زمین کروی باشد زیرا اگر زمین کروی باشد، در یک سطح که شب وارد روز شده است، در همان حال در سطح دیگر زمین، روز وارد شب خواهد گردید.

نتیجه ی مباحث
این بود قسمتی از وجوه و جوانب اعجاز قرآن و ما در این جا به همین اندازه اکتفا می کنیم که این اندازه مختصر می تواند دلیل بر وحی بودن قرآن باشد و ثابت کند که قرآن از طرف پروردگار بوده و آوردن چنین کتابی از قدرت بشر خارج است.
در وحی و آسمانی بودن قرآن همین بس که او تنها مکتبی است که شاگردی مانند علی بن ابی طالب را تربیت نموده و تحویل اجتماع داده است که دانشمندان بزرگ دنیا درک اسرار و رموز کلمات آن بزرگوار را مایه ی افتخار و مباهات خود می دانند و محققین و متفکرین جهان از دریای علمش سیراب می شوند، آن حضرت در خطبه های خود به هر موضوعی که می پردازد و گفتار خویش را به هر جهت و ناحیه ای که متوجه می سازد، برای هیچ کس جای حرف و گفتاری باقی نمی گذارد.
اگر کسی وارد سیره و تاریخ زندگی امیرمؤمنان نشود، خیال می کند که آن حضرت در هر رشته و موضوعی که سخن می گوید، تمام عمر خویش را در تحقیق همان موضوع به پایان رسانیده و در آن رشته خاص مهارت و تخصص پیدا نموده است ولی جای تردید نیست که علوم و معارف امیرمؤمنان به منبع وحی متکی بوده و از آن مبدأ، اتخاذ و اقتباس شده است زیرا اگر کسی با تاریخ جزیرة العرب و مخصوصاً با تاریخ حجاز قبل از اسلام آشنا باشد، نمی تواند باور کند که سخنان و وحی به دست آمده از سرچشمه ی دیگری جز سرچشمه ی غیب سرازیر شده باشد.
چه نیکو سخنی است، آن چه درباره ی نهج البلاغه و سخنان امیرمؤمنان (علیه السّلام) گفته شده است که:
پایین تر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق است.
این است که می گوییم: تصدیق نمودن امیرمؤمنان، معجزه بودن قرآن را با آن مقام ارجمندی که او در بلاغت، معارف و علوم دارد، دلیل و گواه حقی است بر این که قرآن جز وحی الهی و گفتار خدا چیز دیگری نیست زیرا:
اولاً: تصدیق نمودن امیرمؤمنان در اثر جهل و بی اطلاعی نمی تواند باشد و قطعاً از روی تخصص و کارشناسی است چون آن حضرت خلاق فصاحت و بلاغت است منبع و سرچشمه ی تمام علوم اسلامی است و عالی ترین نسخه و نمونه ای است در علوم و معرفت، شخصیت فوق العاده ای است که دوست و دشمن بر نبوغ سرشار و مقام شامخ وی اعتراف دارند.
و ثانیاً: این تصدیق همان طور که در اثر جهل و بی اطلاعی نبوده است، یک تصدیق ظاهری و متکی بر اغراض مادی هم نیست زیرا که امیرمؤمنان جرثومه تقوی و پرهیزگاری است. او مردی است که از دنیا و از زر و زیورش چشم پوشید و آن گاه که با وی شرط نمودند که با روش ابوبکر رفتار کند، زعامت و ریاست را زیر پا نهاد و زیربار چنین شرطی نرفت. او همان کسی است که با معاویه ظاهر سازی ننمود و برای تثبیت حکومت خویش، حکومت ظالمانه ی او را حتی برای چند روزی امضا نکرد، چه آن که از عواقب خطرناک این کار با اطلاع بود.
با این سوابق درخشانی که امیرمؤمنان (علیه السّلام) از آن برخوردار است، به خوبی روشن می گردد که شهادت او بر اعجاز قرآن یک شهادت حقیقی است و شهادت از روی علم، تخصص و تقوا است که از ایمان کامل و عقیده راسخ او سرچشمه می گیرد، این همان حقیقت انکارناپذیری است که جز آن نمی تواند باشد.
----------------------------------------------
پی‌نوشت‌ها:
1-حجر/19.
2-حجر/22.
3-رعد/3.
4- یس/36.
5-طه/53.
6- ده قرن پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یک دانشمند هیوی به نام «گالیله» جرئت به هم رسانید و توانست برای کره ی زمین، دو حرکت وضعی و انتقالی ثابت کند و آن را اعلام نماید ولی دیری نپایید که مورد اهانت و شکنجه قرار گرفت تا آن جا که به قتل و اعدام وی تصمیم گرفته شد و با آن مقام علمی که داشت به زندان محکوم گردید؛ این بود که دانشمندان اروپا مجبور شدند، کشفیات علمی خود را که با خرافات گذشته و قدیمی سازش نداشت، کتمان نمایند.
7-رحمن/17.
8- زخرف/38.
9- بقره/115.
10- اعراف/137.
11- صافات/5.
12- معارج/40.
13-وسائل الشیعه، باب 16، ج3، ص 131.
14- صحیفه سجادیه، دعای ششم.



موضوع :


 

در آثار شهید مطهری، به صورت مستقیم و گاه غیرمسقیم، به مباحث قرآنی پرداخته شده است. استاد مطهری از جمله احیاگرانی است که بازگشت به قرآن را به عنوان راهکاری برای رفع مشکلات فکری عصر حاضر مطرح کرده است. وی قرآن را کتابی می داند که منبع اصلی و اساسی دین و ایمان و اندیشه ی هر مسلمان است و لذا شناخت آن به عنوان مؤثرترین کتاب در تکوین سرنوشت بشر، امری ضروری است[مطهری، 1372، ج 7:1].
آثار به یادگار مانده از این استاد گران قدر تا آن درجه اهمیت دارند که حضرت امام خمینی (ره) در این باره می فرمایند : « من به دانشجویان و طبقه ی روشن فکران متعهد توصیه می کنم که کتاب های این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود . آثار قلم و زبان او بی استثنا آموزنده و روان بخش است و مواعظ و نصایح او که از قلبی سرشار از ایمان و عقیده نشئت می گرفت، برای عارف و عامی سودمند و فرح زاست. »
اندیشه های قرآنی استاد مطهری را می توان در آثار وی جست و جو کرد.استاد شهید مطهری در آثار خویش ده موضوع از موضوعات علوم قرآنی را مورد بحث و بررسی قرار داده اند که عبارت اند از : وحی، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، اعجاز، تحریف، ظاهر و باطن، حروف مقطعه، تعداد آیات و سور و حروف، عام و خاص، مطلق و مقید. استاد در ارتباط با برخی موضوعات مانند اعجاز قرآن نیز به تفصیل در آثار متعدد خود به بحث پرداخته اند.

وحی
مبحث وحی از این نظر حائز اهمیت است که پایه ی شناخت کلام خداست و نزول قرآن نیز به وسیله ی آن انجام شده است. وحی همان سروش غیبی است که از جانب ملکوت اعلا به این جهان سرازیر شده است. استاد می فرمایند: اعتقاد به وحی و نبوت، از اصل هدایت عامه ناشی می شود. اصل هدایت عامه، لازمه ی جهان بینی توحیدی اسلامی است . خدا به حکم این که واجب الوجود بالذات است و واجب الوجود بالذات، واجب من جمیع الجهات است، لذا فیاض هم هست و به هر نوعی از موجودات، تا حدی که شایسته ی آن موجود باشد، عنایت داشته و آن ها را در مسیر کمالشان هدایت می کند و این هدایت شامل همه ی موجودات است.می بینیم که خداوند در قرآن واژه ی وحی را همان طور که در مورد هدایت جمادات و نباتات و حیوانات نیز به کار برده است.
البته وحی درجه و مراتب دارد. وحی جماد با وحی نبات در یک درجه نیست و آن چه در حیوان است، با آن چه که در انسان است، یکسان نیست. عالی ترین درجه ی وحی همان است که به سلسله ی پیامبران اختصاص دارد و از یک سو بشر را به سوی مقصدی که ماورای افق محسوسات و مادیات است، هدایت می کند و از سویی دیگر، نیاز بشر را در این جهت که در زندگی اجتماعی نیازمند به قانون الهی است، برآورده می سازد. پیامبران به منزله ی دستگاه گیرنده ای هستند که در پیکره ی بشر کار گذاشته شده اند و طلاحیت دریافت این آگاهی را از جهان غیب دارند. در لغت، هر القای محرمانه و مخفیانه و پنهانی را وحی می گویند.قرآن وحی را صرفاً به انبیا اختصاص نداده، بلکه آن را به یک معنا در همه ی اشیا تعمیم داده است [مطهری، (الف) 1374، -157-155-411]

الف) معانی وحی در قرآن
1. «اشاره ی مخفیانه» (معنی لغوی)؛ مانند: « فخرج علی قومه من المحراب فأوحی إلیهم أن سبحوا بکره و عشیاً» [مریم/11]: (زکریا) از محراب به میان قوم خود آمد و به آنان اعلام کرد که هرصبح و شام تسبیح گویید.
2.«غریزه ی فطری و شعور باطنی فطری »؛ مانند : « و أوحی ربک ألی النحل أن اتخذی من الجبال بیوتاً و من الشجر و مما یعرشون« [نحل /68] : خدا به زنبور عسل وحی کرد که در کوه ها و درخت ها و سقف های رفیع، منزل گزیند. مراد از « أوحی ربک الی النحل»، الهام وحی است [مطهری، (ب) 1374، ج 1: 36].
3. «الهام نفسی» که شعور در باطن است؛ مانند «و أوحینا الی ام موسی أن أرضعیه فأذا خفت علیه ...»:به مادر موسی وحی کردیم که کودک نوزادت را شیر ده و چون از آسیب فرعونیان بر او ترسان شوی...
4. وحی رسالی؛ نوعی وحی که به انبیا نازل شده است. این وحی، رسالت و ارتباط غیبی میان خدا و پیامبر است که گاهی مستقیم و بدون واسطه و گاهی با واسطه است. مانند : « نحن نقص علیک أحسن القصص بما اوحینا إلیک هذا القرآن ...» [ یوسف/3] : ما بهترین حکایات را به وحی این قرآن بر تو می گوییم ...
در وحی انبیا مسلم است که این وحی معلم داشته است، اما معلم غیر بشری و غیر طبیعی : «علمه شدید القوی » [نجم /5].

ب) مشخصات وحی انبیا
1. درونی بودن : انبیا وحی را نه از راه حواس ظاهری، بلکه از طریق باطن و درون تلقی می کردند.
2. معلم داشتن: یعنی انبیا از قوه و از چیزی تعلیم گرفته اند .
3. استشعار: نبی در حالی که وحی را می گیرد، مستشعر است که آن را از جایی دیگر دارد می گیرد.
4. ادراک واسطه ی وحی: وحی واسطه هم دارد. این حقیقتی است که باید به آن ایمان آورد. یکی از چیزهایی که در قرآن هم داریم و باید به آن ایمان بیاوریم، «ملائکه » است.
پیغمبران معمولاً وحی را به واسطه ی موجود دیگری که نامش « روح الامین» یا « روح القدس» است، می گرفتند. ملائکه که وحی را نازل می کنند، همراه آن حقیقتی است که قرآن نام آن را «روح » گذاشته است و حامل وحی در واقع آن روح (روح الامین و روح القدس) است، نه این که حامل وحی جبرئیل باشد.
جبرئیل حامل وحی نیست [مطهری، (ج) 729:1374].

ج) نظریاتی درباره ی کیفیت وحی
استاد شهید مطهری، در مورد ماهیت پدیده ی وحی چهار فرضیه بیان کرده است که به اختصار عبارت اند از :
1. نظریه ی عوامانه : عوام الناس معتقدند، مراد از وحی این است که خداوند در آسمان است و پیغمبر در زمین و فاصله زیادی بین این دو وجود دارد. وقتی خدا می خواهد دستوراتش را به پیغمبر برساند، به موجودی نیاز دارد که بتواند این فاصله را طی کند وآن موجود قهراً باید بال و پر داشته باشد و از طرف دیگر باید عقل و شعور داشته باشد تا بتواند دستورات را از خدا به پیغمبر القا کند . پس این موجود باید از یک جنبه انسان باشد و از یک جنبه مرغ و او همان است که فرشته نام دارد.
2. نظریه ی روشن فکرانه: اینان قائل اند که پیغمبر یک نابغه ی اجتماعی خیرخواه است و خدا این نبوغ را به او داده است. پیغمبر در جامعه ای پیدا می شود، اوضاع جامعه ی خود را می بیند و متأثر می شود. بعد فکر می کند که اوضاع این مردم را تغییر دهد. با نبوغی که دارد، یک راه صحیح را بیان می کند. از نظر اینان، مراد از روح الامین، همان روح باطن خودش است، عمق روح خودش است که به او الهام می کند . پس وحی این است که از عمق اندیشه ی خود پیغمبر سرچشمه می گیرد و به سطح اندیشه اش می آید.
3. نزول باطنی و معنوی :
معتقدین به این نظریه می گویند، در همه ی افراد بشر غیر از عقل و حس، یک شعور دیگر و یک حس باطنی دیگر هم وجود دارد و این در بعضی افراد قوی است و آن قدر قوی می شود که با دنیایی دیگر اتصال پیدا می کند؛ به طوری که واقعاً دری از دنیای دیگر به روی او باز می شود . یعنی تنها فعالیت وجود خودش نیست، بلکه دارای استعداد ارتباط با خارج از وجود خودش است. نزول فرشته نزول است، اما نه نزول در طبیعت که مثلا از کره بالا به عالم طبیعت بیاید، بلکه سیری است که از مراتب خود او آمده و به صورت امری محسوس در بیرون است. پس نزول هست، اما نزول باطنی و معنوی [مطهری، (د)1374 : 359-352].
4. فرضیه ی حکمای اسلام درباره ی وحی : به نظر استاد شهید مطهری، بهترین فرضیه همین فرضیه است .اینان قائل اند، انسان از جنبه ی استعدادهای روحی، در حکم موجودی دو صفحه ای است . انسان دارای روح و بدن مادی است . روح انسان دو وجهه دارد. آن چه در این جهان است، با آن جهان فرق دارد.
اما جهان ها با هم تطابق دارند . آن چه در این جهان، سایه ی آن جهان است. می گویند روح انسان صعود می کند . در باب وحی، اول صعود است، بعد نزول. در ابتدا روح پیغمبر صعود می کند و بین او و حقایقی که در جهان دیگر است، تلاقی صورت می گیرد و پیامبر با استعداد خاصی حقایق را می گیرد و از آن جا نزول می کند و در مشاعر پیغمبر پایین می آید و لباس محسوسیت به خود می پوشاند . و این معنی نزول وحی است [همان، ص419-415].
ناسخ و منسوخ : نسخ به معنی برداشته شدن حکم و دستور اول و پایان دادن به آن و جایگزین شدن دستور دوم به جای آن است. در کتب تفسیر و غیر تفسیر معمول است که می نویسند، قسمتی از آیات قرآن نسخ شده است. ابوبکر نحاس در کتاب « الناسخ و المنسوخ»، تعداد آیات نسخ شده را به 138 آیه رسانده است. اما آیت الله خوئی، از مجموع آیات نسخ شده، به ذکر 36 آیه اکتفا کرده و معتقد است، از بین این موارد، تنها در یک آیه (آیه ی نجوی) نسخ صورت گرفته است [خوئی، البیان: 381-287]. به نظر می رسد نظر صحیح همین است.
شهید مطهری نیز در آثار خود به موضوع نسخ اشاره کرده است و از بیانات ایشان به نظر می رسد که نسخ در آیات را قبول ندارند. ایشان در مورد معنی اصطلاحی نسخ می فرماید: مراد از ناسخ و منسوخ این است که دستور اول لغو شود و یک دستور ثانوی به جای آن بیاید. دستور دوم باید طوری باشد که صددرصد بر ضد دستور اول باشد که دستور دوم لغو دستور اول تلقی شود . اما اگر دستور اول و دوم با هم قابل جمع باشند، یعنی یکی از آن ها توضیح دهنده ی دیگری باشد، این دیگر ناسخ و منسوخ نیست [مطهری، (ب) 1374، ج 1 : 356].
استاد مطهری در مورد نسخ در شریعت قائل اند : نسخ در قوانین الهی وجود دارد. چرا که پیغمبری می آید و شریعتی می آورد، بعد از مدتی پیغمبر دیگری می آید و شریعت آن پیغمبر را نسخ می کند و شریعت دیگری می آورد. قانونی که به وسیله ی پیغمبر سابق آمده، از اول محدود به زمان معینی بوده است. یعنی خدا از اولی که این شریعت را نازل کرده، برای همیشه نازل نکرده است که بعد پشیمان شود . بلکه از اول برای مدت موقتی نازل کرد تا بعد از آن مدت منقضی شود. اشکالی که این جا پیش می آید، این است که اگر بنا باشد شرایع به موجب تغییراتی که در زمان پیدا می شوند، نسخ شود، پس هیچ شریعتی نباید شریعت خاتم باشد. باید گفت : دین اسلام شریعت خاتم است و خاتمیت جزو ضروریات دین اسلام است. اگر کسی منکر خاتمیت شود، در واقع منکر اسلام شده است. یهودی ها منکر نسخ هستند و می گویند نسخ شریعت امکان ندارد [همان، ص 369-356].

اقسام نسخ
1. نسخ در تلاوت، نه در حکم : نسخ در تلاوت همان عقیده به تحریف است که ما آن را قبول نداریم .
2. نسخ در تلاوت و حکم.
3. نسخ در حکم نه در تلاوت :
مشهورترین نسخ در قرآن است که براساس آن، آیه ای از آیات قرآن نسخ می شود، اما از نظر تلاوت در قرآن ثابت می ماند. اکثر مفسران و دانشمندان این نسخ را می پذیرند.
استاد مطهری در مورد وجود نسخ در قرآن چنین می فرمایند: برخی مفسرین موضوع ناسخ و منسوخ را در مورد آیات جهاد مطرح کرده اند و گفته اند، در بسیاری از آیات قرآن شما می گویید، جنگیدن با کافران را مشروط کرده است، اما در بعضی از آیات همه ی آن دستورات را یک جا نسخ کرده است. آیات اول سوره ی برائت که زمان جهاد را به طور کلی ارائه می دهد و از مشرکین تبری می جوید و برای مشرکین یک مهلت مقرر می کند، بعد از آن مهلت می گوید، دیگر این ها حق ندارند باقی بمانند. این آیات که سال نهم هجری آمده، تمام دستورات گذشته را یک جا نسخ کرده است. اما این درست نیست. به دلیل این که ما در جایی می توانیم آیه ای را ناسخ آیه ی دیگری بدانیم که درست برضد آن باشد [مطهری، 1361 : 59-56].

محکم و متشابه
یکی از مباحث علوم قرآنی محکم و متشابه است. محکم لفظی است که وجوه گوناگون معنا در آن محتمل نیست، لذا دلالتش بر معنا چندان واضح و روشن نیست . شهید مطهری در برخی آثار خود به این بحث اشاره کرده و قائل است که برخی از آیات قرآن، بعضی دیگر را تفسیر می کنند . خود قرآن بیانگر این است که آیات دو گونه اند: آیات محکم و آیات متشابه. آیات محکم را آیات مادر می نامند: هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و أخر متشابهات [آل عمران/ 71].
آیه ی متشابه آیه ای است که مفهومی دارد که آن را چند گونه می توان پیاده کرد. اما آیه ی محکم را تنها به یک صورت می توان پیاده کرد [مطهری، (د)1374: 899]. آیه ی متشابه یعنی آیه ای که در آن حقیقتی به صورت کلی بیان شده است و این حقیقت کلی بیان شده است و این حقیقت کلی را می توان به شکل های گوناگون توضیح و تفسیر کرد و این به ما بستگی دارد که چگونه آن را تفسیرکنیم . این چگونگی را باید با آیات مادر به دست آورد [ مطهری، 1372: ج 134:3]. قرآن آیات محکم را آیات مادر می نامد، یعنی آیات متشابه را با کمک آیات محکم می توان پیاده کرد.
آیات متشابه را نمی توانیم هرگونه بخواهیم عمل کنیم، مگر این که به سایر آیات قرآن رجوع کنیم .
منبع: مجله ی آموزش قرآن نویسنده:فروغ فتاحی زاده



موضوع :


گواهی حجرالاسود بر امامت زین العابدین(ع )

نقل شده که بین محمد بن حنفیه و امام بر سر امامت اختلاف شد؛ هر دو حجرالاسود را حَکَم گرفتند؛ آن گاه امام سجاد (علیه السلام) از حجرالأسود خواست تا امام را معرفى کند و حجرالأسود به امامت على بن حسین (علیهما السلام) شهادت داد.

Description: http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1394/8/16/3766151_967.jpgبه گزارشگروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، دربار? دلایل عصمت امام سجاد علاوه بر نصوص مربوط به امامان دوازده گانه، نصوص دیگری نیز امامت امام سجاد(ع) اقامه شده است.

 

وقایع زمان حیات

 

حضرت على بن الحسین (علیه السلام) در تاریخ پنجم شعبان سال 38 ه ق. در مدینه چشم به جهان گشود؛ پدر بزرگوار آن حضرت، امام حسین (علیه السلام) و مادر ایشان شهربانو، از شاهزادگان ایرانى است. کُنیه مشهور آن حضرت «ابوالحسن» است. القاب مشهور آن بزرگوار «زین العابدین»، «سجاد»، «زکى» و «ذوالثفنات» (فردی که اعضای سجده او در اثر کثرت سجود پینه بسته) مى باشد. آن حضرت در سال 95 هجرى قمرى به شهادت رسید.

وقایع مهمى که در دوران عمر شریفِ آن حضرت و امامت ایشان رخ داد؛ یکى واقعه کربلا در سال 61 ه ق. بود که منجر به اسارت آن بزرگوار به همراه خاندان اهل بیت (علیهم السلام) شد. (1)

مورد دیگر واقع? حرّه در سال 62 هجرى قمرى بود که در مدینه واقع شد. (2)

آغاز امامت آن حضرت به سال 61 ه ق. است و امامتش 35 سال به طول انجامید. دوران امامت آن حضرت توأم با اختناق شدید و سخت گیرى هاى حاکمان بنى امیه علیه شیعیان بود؛ به گونه اى که بنا به روایتى در ابتداى امر تنها اصحاب آن حضرت پنج تن بوده اند که این خود دلالت بر وضعیت خاص آن زمان مى کند.

حضرت در این دورانِ سخت به تربیت شاگردانى چند مى پردازد که از جمله: سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیى بن ام الطول و ابوخالد کابلى مى باشند. (3)

آن حضرت فعالیت سیاسى، اجتماعى و فرهنگى خود را در قالب دعا آغاز مى کنند و در سای? راز و نیاز با خدا بسیارى از معارف اسلام را به گوش امت اسلامى مى رساند. مجموعه صحیفه سجادیه، نتیجه کار ایشان در آن دوران بسیار سخت و دشوار است.

امامت امام زین العابدین (علیه السلام)

از دیدگاه شیع? امامیه، عصمت و افضلیت از صفات لازم براى امام به شمار مى رود، (4) چنان که نص، اساسى ترین راه تعیین امام است؛ (5) معجزه نیز در این باره نقش نص را ایفا مى کند. (6) با توجه ب مطالب یاد شده، دلایل امامت امام زین العابدین (علیه السلام) به قرار ذیل است:

نصوص امامت امام سجاد (علیه السلام)

علاوه بر نصوص مربوط به امامان دوازده گانه که امام سجاد (علیه السلام) نیز در شمار آنان است (7) نصوص دیگرى نیز بر امامت وى دلالت مى کند.

در حدیث مشهورى به نام حدیث لوح پس از بیان این که امامان از صلب امام حسین (علیه السلام) هستند آمده: «... أَوَّلُهُمْ عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ زَیْنُ أَوْلِیَائِیَ الْمَاضِینَ» (8)

امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در هنگام شهادت، وقتى امام حسن (علیه السلام) را به عنوان امام بعد از خود معرفى فرمود به آن حضرت توصیه کردند که مواریث را به برادرت حسین (علیه السلام) بده، آن گاه به امام حسین (علیه السلام) فرمود: «انّ رسول اللّه یأمرک أن تدفع المواریث من بعدک إلى وُلدک زین العابدین فانّه الحجّة من بعدک ثمّ أخذ بید زین العابدین وکان طفلاً وقال له: انّ رسول اللّه یأمرک أن توصى بالامامة من بعدک إلى ولدک محمد الباقر واقرئه من رسول اللّه ومنى السلام» (9)

از زُهرى تابعى، فقیه و محدث نقل شده که خدمت امام حسین (علیه السلام) بودم که على بن حسین (علیهما السلام وارد شد؛ پس امام او را طلبید و در بغل گرفت و بین هر دو چشم او را بوسید... پس من گفتم: پس از شما به چه کسى باید مراجعه کنم. امام حسین (علیه السلام) فرمود: «إلى على ابنى هذا، هو الإمام وابوالأئمة...» (10)

معجزه امام زین العابدین (علیه السلام)

درباره معجزه آن حضرت نقل شده که بین محمد بن حنفیه و امام بر سر امامت اختلاف شد؛ هر دو حجرالاسود را حَکَم گرفتند؛ آن گاه امام سجاد (علیه السلام) از حجرالأسود خواست تا امام را معرفى کند و حجرالأسود به امامت على بن حسین (علیهما السلام) شهادت داد آن گاه محمد بن حنفیه به امامت آن حضرت اعتراف کرد. (11)

افضلیت امام زین العابدین (علیه السلام)

زُهرى دربار? امام زین العابدین (علیه السلام) گفته است: «ما رأیت قریشیاً أورع ولا أفضل منه» (12) و «کان على بن الحسین أفضل أهل بیته وأحسنهم طاعة». (13)

سعید بن مسیب که از فقهاى برجسته در یثرب بوده درباره امام سجاد (علیه السلام) می گوید: «ما رأیت قط أفضل من على بن الحسین» (14) و «ما رأیت أورع منه». (15)

زید بن اسلم فقیه و مفسّر قرآن دربار? آن حضرت این چنین گفته است: «ما جالست فى أهل القبلة مثله أى مثل على بن الحسین». (16)

احمد بن ابویعقوب درباره او گفته است: «کان أفضل الناس وأشدّهم عبادة وکان یسمى زین العابدین...» (17)

واقدى گفته است: «کان من أورع الناس وأعبدهم وأتقاهم للّه عزّ وجلّ...». (18)

تحویل گرفتن مواریث امامت از سوی امام سجاد (ع)

یکى از دلایل و شواهد امامت آن حضرت تحویل گرفتن مواریث امامت است که حضرت پس از مراجعت از اسارت، آنها را از ام سلمه تحویل گرفت؛ چنان که در روایات آمده که امام حسین (علیه السلام) قبل از حرکت به سمت مکه این مواریث را به ام سلمه سپرد (19)؛ لذا مواریث امامت به دست امام زین العابدین (علیه السلام) رسید و این، از جمله امورى است که در منابع اهل سنت هم بدان تصریح شده است.(20)

علاوه بر دلایل و شواهد یاد شده، با توجه به وجوب وجود امام معصوم در هر زمان (21) و این که در زمان امام زین العابدین (علیه السلام) براى کسى جز ایشان ادعاى عصمت نشده است، لازم? عدم پذیرش امامت آن حضرت، خالى بودن امت اسلامى از حجت است، که نادرستى آن، مورد اجماع امت اسلامى است.

با توجه به دلایل و شواهد یاد شده بر امامت امام زین العابدین (علیه السلام) عقیده کیسانیه در مورد امامت محمد بن حنفیه پندارى بیش نخواهد بود. وجوهى که آنان در عقیده خود به آن استناد کرده اند نیز بى اساس است. (22)

پی نوشت ها:

(1)- تاریخ یعقوبى ، ج2 ص ، 243 به بعد؛ البدایة والنهایة، ج2 ، ص 286.

(2)- نوادر المعجزات، ص 113؛ دلائل الامامة، ص 199ـ 198؛ تاریخ یعقوبى، ج2، ص 251ـ 250.

(3)- رجال کشى ، ص 107؛ کتاب الزهد، ص 104ـ با اندکى اختلاف در اسامى؛ الاختصاص، ص 8 و 61 با قدرى اختلاف در اسامى افراد؛ اختیار معرفة الرجال، ج1، ص 232.

(4)- الارشاد ج2، ص 138؛ الذخیره، ص 429 و 434؛ النجاة فى القیامه، ص 55 و 65؛ کشف المراد، ص 492 495.

(5)- النکت الاعتقادیة، ص 40ـ 44؛ الشافى، ج2 ص 37؛ تقریب المعارف، ص 174.

(6)- الشافى، ج1 ص 196؛ تقریب المعارف، ص 174؛ الباب الحادى عشر، ص 88.

(7)- الاختصاص، ص 207ـ 208؛ کفایة الاثر، ص 53 و 59.

(8)- کافى ، ج1 ، ص 527ـ 528.

(9)- کافى، ج1 ص 297ـ 298، باب نص بر امامت امام حسن (علیه السلام).

(10)- کفایة الاثر، ص 234.

(11)- الغیبة ، ص 18.

(12)- البدایة والنهایه، ج9، ص 122، تهذیب التهذیب، ج7، ص 269؛ تاریخ دمشق، ج41، ص 366 با اندکى تفاوت.

(13)- تهذیب الکمال، ج20، ص 386؛ تاریخ دمشق، ج41، ص 372.

(14)- تاریخ یعقوبى، ج2، ص 303.

(15)- تهذیب التهذیب، ج7، ص 269؛ تاریخ دمشق، ج 41، ص376.

(16)- تاریخ دمشق ، ج41 ، ص 373.

(17)- تاریخ یعقوبى، ج2، ص 303.

(18)- البدایة والنهایة، ج9، ص 122.

(19)- کافى، ج1، ص 304.

(20)- طبقات الکبرى، ج1، ص 486 و 488.

(21)- المقنع فى الغیبة، ص 34ـ 36، الاقتصاد، ص 187؛ المسلک فى اصول الدین، ص 306.

(22)- الفصول المختاره، ص 296ـ 350، کمال الدین و تمام النعمه، ص 32.

 

 



موضوع :


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز


برای دانلود کلیک کنید